پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام و طاها

دو تا طاها داریم : (پسر عمو )که در اصل محمد طاهاست ولی همه صداش میکنن طاها  و رفیق شفیق :طاهای خاله شقایق.  این موضوع باعث شده که فامیلی ها هم  گاهی به کارمون بیاد.از طاهای خودمون 11 ماه کوچیکتری و از دوستت 5 ماه امیدوارم در آینده با دو تا طاها دوستای خوبی باشی و اما عکسایی با طاها( محمد طاها ) که از اوایل تابستونه  وقتی 7 ماهه بودی. طاها سوار موتورت شد تا عکس دو نفره بگیرید اولش خوشحال شدی وقتی اونو سوار موتور خودت دیدی ولی بعدش که دیدی میخنده و خوشحاله.فکر کردی چیز مهمیو از دست دادی بعدش اینطوری شدی  بعدشم اینطوری ا...
30 مهر 1392

پرهام یعنی...

پسر گلم، نفس زندگیم، عمر مامان،دردونه ام ، خیلی زودتر از اینا می خواستم معنی قشنگ اسمتو بنویسم اما امان از این مامان فراموشکار روز 18 رمضان 91 وقتی که مامانی رفتم سونوگرافی و متوجه شدیم که شما گل پسر مامانی، از قبل دو تا اسم کاندید داشتیم. یکی امیر علی  و دومی پرهام. که بابایی تصویب کرد که اسم شما پرهام بشه چون هم معنی خیلی خوبی داره و هم این که به اسم خونوادگیت میاد و هم اصیل ایرانیه و اما معنی پرهام: یکی از قدیمی ترین اسم های پارسی به معنی فرشته خوبی  و هم چنین به معنی پیر همه(پدر همه) . هم چنین نام پارسی و کهن یکی از پیامبران اوللعزم ( به عربی ابراهیم )  ...
28 مهر 1392

پرهام و حرفهایی برای گفتن...

غذا : هام  آب : آببَ موز : هَم بیرون : دَدَ بده : دِدِ  (هر چیزیو که بخای) ابرو : اَبو پا : پا لب : اَابب بابا : بابا مامان : ماما نه : نه نه (هر چیزی که نخای و  بر خلاف میلته) برق : بَر هود آشپزخونه : اُووووو سگ : هاپو  باب اسفنجی : باب پستونک : مَم ................................ اینا حرفهای در حال حاضرته تا ببینیم چه تغیراتی توشون میدی (نمونش اِدِ که شد دِدِ)   ...
28 مهر 1392

تجربه ای جدید

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا                                                  هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فردای روزی که ده ماهه شدی جدی جدی چهار دست و پا رفتنو شروع کردی. عزیز دلم اینقدر که عجله داشتی از 8 ماهگی دو قدم می رفتیو خسته میشدی و بخاطر اینکه زودتر به اهدافت برسی تند تند سینه خیز میرفتی .( به قول خودم به سرعت نور).اما دو روزه که عادت کردی به این وضعیت جدید . اما هنوز یه خورده سینه خیز میری ولی بیشترشو چهار...
24 مهر 1392

پهلوون 10 ماهه

وروجک مامان، 10 ماهگیت مبارک.  دیگه ماهت دو رقمی شده کلک مامان   پهلوون اسمیه که بابایی روت گذاشته.چون همش واسه گرفتن همه چی به خودت فشار میاریو زور میزنی و همه چیو از جا در میاری .نمونش توی فرمون ماشین خاله شهینو یا کلید برق اتاقمونو که دایره ایه یا در بطری آب هر چقد هم که محکم باشه و .... روز به روز خوردنی تر میشی.امروز خاله جون اینا بعد از 3 روز که تهران بودن اومدن دیدنت اینقدر خوشحال شدی و به روش خودت   ذوق کردی که دلشونو بردی(دستاتو تند تند تکون میدی) کل کارای که یاد گرفتیو میخاستی بهشون بگی. از اول 9 ماهگیت انگشت اشاره خوشگلتو واسه نشون  دادن میا...
23 مهر 1392

بازهای پرهام

سال قبل که مامان داشتم از مجله شهرزاد مطلب روزهای مادرانه رو میخوندم که خانم خبرنگار از احوالات خودشو نی نیش می نوشت. برام جالب بود که می گفت اسباب باز های دختر 8 ماهه اش چیزای هستن که ربطی به کوچولوها نداره ولی حالا درکش میکنم وقتی که می گفت یه عالمه اسباب بازی داره گوشه ی اتاق خاک می خوره .دقیقا مث پرهامی ما . اسباب بازی مورد علاقه شما در حال حاضر:  ریشه های فرش، کنترل تلویزیون-اسپیلت-دی وی دی ، بطری نوشابه ، بسته های ماکارونی از نوع شکلیش ، جعبه دستمال کاغذی ، گوشی موبایل ،آی پد ،صفحه  کیبورد و ... الهی مامانی فدای تک تک شیرین کاریات بشم که مطمئناً بعدها دلم واسه ش...
7 مهر 1392

نفس مامان

پرهام گلم، بعد از مدتی اومدم تا وبلاگتو به روز کنم و از تواناییات و عادتای منحصر به فردت بگم.از اینکه از اوایل 8 ماهگی کلمه بابا رو گفتیو بابایی رو کلی ذوق زده کردی. یه کلمه هم که یاد میگیری یکسره تکرار میکنی(بابا  بابا بابا) و توی 7 ماهگی یه بار که داشتی یه کاری انجام میدادی که نباید، مامانی انگشتامو تکون دادمو گفتم نه نه و از اون به بعد هر کاری که بر خلاف میلته یکریز  میگی نه نه نه نه . از یه نظر خوبه چون هر چی که بدت بیاد با گفتن نه بهمون می فهمونی .ولی بعضی وقتا که  خیلی میگی و این بده وقتیه که به چیزایی که نباید دست بزنی و ازت میگیریم میگی. و خودت اذیت میشی.ولی سریع ما...
4 مهر 1392

تابستون با پرهام

پسر عزیزم، امروز آخرین روز تابستون بود. با همه گرمای زیادش که فوق العاده حساس بودی، گذشت . امیدوارم تابسنونای دیگه اینقد اذیت نشی.البته اون موقع خیالم راحت که خودت بهمون میگی که گرمته یا سردته .الهی فدات بشم که آخرای پاییز یکساله میشی .و چقدر زود گذشت.زمستون ، با همه سرماش. بهار با همه قشنگیاش که تو با بودنت قشنگیارو واسه منو بابایی صد برابر کردی. و تابستون با همه گرما و بارونای خوشگلش و اولین ماه رمضونت که توی تابستون بود.                                  یه مدتی  میشه که مامان به وبلاگت سر نزدمو واست ننوشت...
1 مهر 1392

پرهامی این روزای مامان

عزیز دوردونه ی مامانی این روزا اینقده تند تند داری کارای جدید انجام میدی که من و بابایی رو مات و مبهوت خودت کردی. یکیش اینه که اگه پستونکت بر عکس دهنت باشه یا با دهنت پرتش میکنی بیرون و ورمیداری درستش میکنی یا با دستای خوشگلت بیرون میاری و با زبون کوچولوت لمسش میکنی و درستشو میزاری.موقعی که خوابی خیلی کارت دلنشینه توی عالم خواب چندین ثانیه درگیرشی و خلاصه موفق میشی و با روروئکت که اوایل عقبی میرفتی الانا از جلو وکنار(بیشتر از کنار) تند تند به هر چی که میخای میرسی و توی هر اتاق که هستم خودتو میرسونی. دیگه اینکه چند روزی میشه از حالت دراز کشیده یا خوابیده راحت میشینی که مامان عاشق تک تک...
14 شهريور 1392